در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم تا بکی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم
شب هجران تو آخر نشو د رخ ننمایی در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم
آید آنروز که در باز کنی پرده گشایی تا بخاک قدمت جان و سر خویش ببازیم
به اشارت اگرم وعده دیدار دهد یار تا پس از مرگ به وجد آمده در ساز و نواییم
گر به اندیشه بیاید که پناهی است به کویت نه سوی بتکده رو کرده نه راهی حجازییم
ساقی از آن خم پنهان که از بیگانه نهان است باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم
سلام دوست عزیز.ممنون لطف کردید.خوشحال میشم.حتما